یلدای گمشده!
اشکان پسری 25 ساله بود که تازه از تهران به یکی از شهرای اطراف گیلان نقل مکان کرده بود.توی این شهر مردم زیادی زندگی نمیکردن و اکثر اهالی شهر هم دیگرو میشناختن. اهالی شهر با تازه واردها زیاد جور نبودن اما اشکان با این موضوع کنار اومد. توی اون شهر فقط یک کلانتری وجود داشت که داخل کلانتری هم یک کاراگاه مشغول به کار بود.